روزگار ما، روزگار ذهن‌های ناآرام است. در رفاه غرق‌ شده‌ایم اما خشنود نیستیم. به هم نزدیک هستیم اما احساس تنهایی رهایمان نمی‌کند. مشکل کجاست؟

تور ارزان پیدا می‌کرد؛ گوشی جدید می‌خرید؛ آواز تمرین می‌کرد؛ کلاس خودباوری می‌رفت؛ پکیج لاغری در سه هفته خریده‌ بود و. در یک آن نشست؛ همه را نیمه‌کاره رها کرد؛ پکی به سیگار زد و گفت:«ولش کن. نمی‌شود.»

حتما نباید آدورنو بود تا فهمید:«زندگی بد را نمی‌توان خوب زیست.»

مسئله «در یک آن» فهمیدن این حقیقت است. اتفاقی که می‌تواند پشت فرمان، در یک میهمانی با صدای بلند موسیقی شاد، آخرین گیت پرواز یا هر جای دیگری رخ دهد.

و مسئله‌ی مهم‌تر آن است که تا ابد نمی‌شود به «آن لحظه» بازگشت.

این کشف و شهود ناگهانی دائمی، در مفهوم تنهایی می‌گنجد:«در یک آن می‌فهمی که در این جهان تنها هستی و تا ابد تنها خواهی ماند.»

رد «آن لحظه» را خیلی جاها می‌توان یافت.

در شهر تورین از خیابانی می‌گذشت. درشکه‌چی اسبی را با شلاق می‌نواخت. نعره‌ن به سویش دوید. دستانش را دور گردن اسب انداخت تا مانع شلاق شود. از «آن لحظه» تا مرگش بیش از ۱۰ سال طول کشید. اگر چه زنده بود اما خاموش شده بود. نیچه سکوت کرده‌ بود.

عظمت ساموئل بکت نیز در روایت سرنوشت انسان پس از «آن لحظه» است. تمام شخصیت‌های عجیب و متلاشی‌شده‌ی او، از وات تا مورفی، تا آقای نات، هم، کلو و دیگران همگی در جایی پس از «آن لحظه» به سر می‌برند.

جایی نام‌ناپذیر که «باید ادامه دهی؛ نمی‌توانم؛ پس من تنها می‌روم؛ خدا نگهدار.»

از چیزی سخن می‌گویند که نمی‌توان در ساحت زبان بیان کرد. فقط می‌دانیم که آن‌ها «یک جریان» هستند که «آن لحظه» را ادراک کرده‌اند. جریانی فراتر از آدورنو، نیچه و بکت. شاید بتوان آن را «جریان زیرزمینی ماتریالیسم تنهایی» نام نهاد.

تمام عظمت و اهمیت این «جریان زیرزمینی» عدم ارتباط آن با چرندیات عرفانی و متافیزیکی و شمع و گل و پروانه‌ای و به قول حافظ و مولانا «بازی‌ها» است.

این جریان، عریان، قاطع و مبری از هر نوع تسکین عرفان آپارتمانی یا بودیستی است.

از جهات بسیاری تجربه‌ی «آن لحظه» با تجربه‌ی مرگ یکسان است؛ با این تفاوت مهم که پس از مرگ دیگر «سرگشتگی» در کار نیست.

پس از مرگ تکلیف روشن است؛ تاریکی مطلق و آرامش.

اما «آن لحظه» آغاز قسمی از پریشانی و سرگشتگی است که تنها مرگ تسکین‌بخش آن خواهد بود. و خوشبختانه چون در تمنای چیزی نیست و شاید بهتر باشد بگوییم در طلب چیزی جز تنهایی نیست، به افسردگی نیز نمی‌افتد؛ اگر چه مانند آن بنماید.

«عرفان» یعنی لذت بردن از لذت نبردن.

و «ماترالیسم تنهایی» یعنی آگاهی و شجاعت تنها ماندن.






مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

فروشگاه اینترنتی تخفیف قهوه گانودرما - موکا - هات چاکلت - سوپریم - لاته کتابخانه عمومی امام خمینی (ره) صوفیان کویر رایانه آب شیرین کن لوازم خانگی Maria باران زهی بادینی با من و خاطراتم همراه شو