چرا ایدئولوژیها برای غلبه از خشونت استفاده میکنند؟ نقطهی اشتراک این خشونتها کجاست؟ تا چه حد تقصیر از ماهیت ایدئولوژی است؟ذهنیت توتالیتر از ایدئولوژی تغذیه میکند؛ هورکهایمر مشخصهی آن را کسوف عقل میداند و ابزار شدن عقل؛ از شهوت ویرانگری و تار و پود مرگطلبی یا همان نکروفیلی تغذیه میکند.
ایدئولوژی حاکمان، به دین تبدیل شده است و کارکرد دینی پیدا کرده است.
ایدئولوژی حقیقتی را مطلق میانگارد؛ مدارش بسته و خودبسنده است؛ امکانات تازه را نفی میکند و با افقهای باز نسبتی بیگانه دارد.
ساخت منطقی ایدئولوژی، برخلاف علم قیاسی deductive است یعنی همواره با یک حقیقت کلی شروع میکند و مقدمات را طوری میچیند که تنها بتواند حقیقت اولیه را ثابت کند.
برای نازیسم، برتری نژاد آریایی یک حقیقت مطلق است؛ مقدمات ایدئولوژی racism نیز بر همین اصل بنا شده است.
ضد تفکر است چون تفکر همواره در جستجوی حقیقت است.
ایدئولوژی به حقیقت مطلقی تن در میدهد و آن را وحی مُنزل می پندارد(چه میدانیم؟ شاید واقعا وحی مُنزل باشد).
ایدئولوژی هیچ گونه انتقاد را به خود روا نمیدارد؛ منتقد همواره دشمن یا خائن است. در حالت رقیق شده، منحرفی است که باید محکوم شود.
بینش ایدئولوژیک همهی امور را یا نور میبیند یا ظلمت؛ یا مطلقا خوب است و یا مطلقا بد.
دید مانوی و ثنویتگرایی آن، منبع انرژیزا و مایهی حیاتبخش ایدئولوژی است. نبرد دائمی بین خیر و شر محرک اصلی آن است.
در ایدئولوژیها وجود یک مخالف لازم و ضروری است چون بنیانش بر نفی است. ایدئولوژیها همان میکنند که ادیان ابتدایی.
یعنی همواره از مخالف، دیو و ابلیس میسازند و از موافق فرشته و آیهی رحمت.
کسی را که تا دیروز فرشته بود میتوان امروز دیو معرفی کرد. هرکه با من نیست خصم من است. خصم ایدئولوژی، هر گونه گرایش انتقادی در متن خود ایدئولوژی است.
دیدگاه ایدئولوژیک مدار بسته است.
ایدئولوژی با فراهم کردن مشتی شبه حقایق در دنیایی موهوم و مالیخولیایی از هرگونه امر واقع و حقیقی که سوای حقایقِ مورد قبول خود باشد میگریزد.
به قول شایگان، ایدئولوژی تجلی نامعقول و گاه هذیانوار یک آگاهی کژ و کور است، یک آگاهی شیزوفرنیک، در خود فرو رفته و منفک از واقعیت بیرونی.
ایدئولوژی بهترین شکل عملی خود را در رژیم های توتالیتر مییابد. حقیقت انحصاری به دست یک پیشوای توتالیتر و در سایهی حزبی سازمان یافته و متشکل و به اتکای نظام وحشت و تبلیغات میتواند به راحتی به حربهای بدل شود تا او بتواند ارادهی خویش را بر همگان تحمیل کند.
پیشوا یا منجی که با وعدهی رستگاری، مدینهی فاضلهی خود را پی میریزد و نیل به آن را، هرچند بیدادگرانه و جنایت آمیز، توجیه می کند.
ایدئولوژی ها بیان آگاهی کاذب هستند. هم آنها عمیقا دلبستهی یک توهم هستند و به آن اعتقاد دینی دارند.
ایدئولوژی، شعور انتقادی را تحلیل می برد و انسان نمی تواند از ماهیت حقیقت شناختی واقعی به دست آورد.
اگر بخواهیم توتالیتر را در یک جمله خلاصه کنیم؛ باید بگوییم رژیمی است که با توسل به فریب و نیرنگ و اگر نشد با ارعاب و تهدید و با دستکاری شعور مردم(شاید هم رای مردم)، ارزش های انسانی را تحلیل می برد.
هدف اساسی آن این است که مردمی تحت سلطه، همگی یکپارچه و همسان بیافریند.
هیچ اقدامی را شایستهتر از آن نمیداند که همگان را به یک رنگ و یک نشان و یک لباس درآورد. استالینیسم، مائوئیسم و نازیسم تجلی تمام عیار توتالیتریسم در قرن بیستم بود؛ سه سیستم جهنمی که در آن نه از آزادی خبری بود و نه از عدالت.
معنویت را کشتند؛ آزادی را به زانو درآوردند و خشونت به ریاست رسید. روح به بردگی درآمد و نفرت تکثیر شد.
ت در نظام توتالیتر از بیاعتمادی، نفرت و خشونت تغذیه میکند. در چنین جهانی یک چیز معنا دارد؛ اطاعت محض و تایید جنایت حاکمان و گاه دادن نام شرافت به آن.
رژیمهای توتالیتر همان چیزی را از تودهی تحت سلطه خود میخواهند که موسولینی از ملت خود میخواست:
«به من ایمان داشته باش، اطاعت کن و بجنگ».
درباره این سایت